این روزا حسم فریاد میزنه:عروسکم دیگه بزرگ شده
یاهو دیروز تولدم بود بابایی واسش مهمون اومد وهوا هم خوب نبود وبارندگی شدید بود واسه همین بیرون نرفتیم وبرناممون عوض شد.شما خونه موندی ومهد نرفتی خیلی خوب شد آخه ماه قبل که بابا رفته بود کرج و حالا باید بنویسم جریاناتشو خیلی بیشتر وبیشتر به بودنت وشیرین زبونیهات عادت کردم تحمل اون چند ساعتم سخته اما اینقدر اونجا بازی میکنی و خوش میگذرونی وخانوم اکبرپور مهربون ودوس داری که همیشه به رفتن اصرار داری. بابایی اومد و سه پرس جوجه کباب هم آورد اما مجبورشد باز بره سرکار.خلاصه شب که برگشت خونه با یه دسته گل خوشکل ویه کیک خوشمزه کلی کلی شرمندم کرد.موقع میوه خریدن ازهمه بیشتر میوه مورد علاقه دخترشو یعنی لیموشیرین خریده بود یه لوپ...
نویسنده :
مامان سحری
9:21