خانوم طهورا:نماد موهبت ناب خدا

عروسک نازم خلاصه رفت جشن

1393/9/10 13:5
نویسنده : مامان سحری
242 بازدید
اشتراک گذاری

یاهو

همیشه واسه جشن رفتن وشنیدن صدای ارگ به شدت مخالفی خانوم خانوما.ا ما از دیشب کلی با شما حرف زدم،هم راجع به سنجش هم جشن.بابایی محبت کرد صبح زود رفت واسه شما نوبت گرفت که با مامانی بریم واسه سنجش بینایی اما چون بعدش جلسه داشتن اجبارا ما باآژانس رفتیم . کتر وقتی گفت : ماشالله بینایی شما عالیه دوست داشتم جیغ بکشم ازخوشحالی خنده،آخه مدتیه همش تبلت خودت وگوشی مامان دستته.ا ما ازدکتر خواستم باشما حرف بزنه ودکتر مهربون ازت خواست تا اندازه مامان نشدی به گوشی دست نزنی وتبلت و بدی مامان هر هفته فقط یه روز ازمامان بگیری عروسکم. اما یواشکی به من گفت تا 6 سالگی باید بیشتر مواظب بود.دوتا شکلات المان خوشمزه هم جایزه گرفتی.آژانس وگفته بودم منتظرمون بمونه اومدیم بیرون وداشتیم دنبال آژانس میگشتیم که مامان سحری افتاد زمینخندهخندهقه قههقه قهه....خلاصه ازتو ماشین شما غرغرو شدی که جشن نمیای اما من تصمیم گرفتم هر طوری شده حتما شما روببرم. اولش یه کم گریه کردی وبعد هم ازپیشم تکون نخوردی اما کم کم فاطمه زهرا جون وپارمیدا جون رو دیدی هوایی شدی و وقتی خانوم اکبرپور مهربون وراستین جون وپرهام جون ودیدی دیگه بلند شدی.....طوری شده بود که آخر جشن نمیومدی بریم خونه ومیخواستی بمونی وخانوم حبیبی با کلی اصرار از انتهای سالن شما رو آورد نزدیک مامانی و بهتون شیرینی داد. اما متاسفانه مثل همیشه به شدت در مقابل عکس گرفتن مقاومت کردی ومامان کشتی تا چندتا عکس بگیره ازت گریهگریهگریه.بازم با سرویس نرفتی وخواستی با مامان بریم اما من راضیت کردم  وباهم رفتیم خونه..خیلی خسته بودی وصبح زودم بیدارشده بودی  که تا 10 به جشن برسیم اما اصرار داشتی بری مهد. بابایی بعد غذا شما رو برد مهد.خلاصه که کلی خوووووووش گذروندی.الهییییییییی که همیشه خوووووووووش باشی عروسکم

 

توماشین وشروع غرغرای کوچولوی دختر گلی

 

 

فاطمه زهرا جون وپارمیدا جون

 

پرهام جون وراستین جون دوست های صمیمی عروسک

 

عروسک وقتی که یخش باز شد وشروع کرد به آتیش سوزوندن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)